یا اُخت الرضا (س) مددی
وقتی که از مسجد اعظم قدم گذاشتم و وارد صحن شدم یک آن دلم گرفت و بغض وجودم را آزرد. رو به ضریح شما، دست بر سینه، اذن دخول و سلام بر شما.قدم قدم از ستون های مسجد اعظم که گویی سریازگونه به احترام شما، خبردار بوده اند عبور کردم.حرمت چه آرامشی دارد.وصف ناشدنی است گویی تکه ای از بهشت خداست.همه دور ضریحت را طواف گونه گرفته بودند یکی اشک می ریخت یکی دعا زمزمه می کرد و خلاصه همه خلاصی از گرفتاری هایشان را از شما می خواستند. اگر شما نبودید ما چه کار می کردیم.این که چند سالی مهمان شماییم لطف شما بوده و اگر در این میزبانی شما، ادب میهمان بودن را ندانستیم بر ما ببخش.